کد مطلب:27853 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:98

واگذاردن آینده جامعه به تدبیر امّت












طبق این فرض، باید بر این باور باشیم كه پیشوای آینده امّت، در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله تعیین نگردید و این امر به عهده امّت نهاده شد؛ این كه آگاهان از مهاجر و انصار، با شورا و رایزنی، آینده امّت را رقم زنند. آیا می توان چنین باوری را پذیرفت و آن را با حقیقت، منطبق دانست؟

نكات مربوط به این فرض تأمّل برانگیز را بدین سان می توان برشمرد:

الف - اگر چنین فرضی را بپذیریم، پیامبر خدا می بایست امّت را با نظام شورایی و چند و چونیِ آن آشنا می كرد و حدود، وظایف و قوانین شورا را مشخّص می ساخت؛ چرا كه جامعه اسلامی تا بدان روز، نه چنان شیوه ای را در ساختار حكومت، تجربه كرده بود و نه از چگونگی آن آگاهی داشت. آیا معقول است كه بگوییم پیامبرصلی الله علیه وآله مردم را در رهبری آینده امّت، به شیوه ای نامعلوم، حوالت داده است؟!

آنچه این پندار را یكسره تباه می سازد، این است كه داعیه داران و مَسندنشینان خلافت، هرگز بر چنین پیش بینی ای از سوی پیامبر خدا استناد نكرده اند:ابو بكر، به «نصب» روی آورد و عمر، تصریح كرد كه چون كسی را نمی یابد، به «شورا» تن می دهد. او به هنگام مرگ چنین گفت:

اگر یكی از این دو نفر را می یافتم، این كار را به او واگذار می كردم و به او اعتماد می نمودم:سالم (آزاد شده ابو حذیفه) و ابو عبیده جرّاح.[1] اگر سالم زنده بود، امر خلافت را به شورا وا نمی نهادم.[2].

بدین سان، روشن می شود كه این نظریه، هیچ گونه پیوندی با پیامبرصلی الله علیه وآله ندارد و تنها ساخته ای است در گذرگاه زمان، برای توجیه واقعیّت موجود در تاریخ اسلام.[3].

ب - نكته مهمّ دیگر، این كه اگر پیامبر خدا چنین آهنگی داشت و در اندیشه آن بود كه مرجعیّت فكری و سیاسی را به صحابه وا نهد، می بایست در جهت آماده سازی آنان بسی می كوشید. آیا اصحاب آن پیامبری كه از در هم شكسته شدن نظام های قیصری و كسرایی سخن می گفت و آیینش را زمان شمول و جهان شمول معرّفی می كرد، از چنان جایگاهی در دانش و فرهنگ برخوردار بودند كه چنین بار سنگینی را بر دوش گیرند؟ واقعیّت چیست؟ آیا می توان چنین جایگاهی را برای صحابیان، باور داشت؟

این سؤال، بسی جدّی و برای بسیاری مطرح است و از آن به سادگی گذشتن، ظاهراً نوعی خامی و سهل انگاری در مبانی عقیدتی شمرده می شود.

پژوهشگر معاصر، آقای مروان خلیفات، از جمله كسانی است كه این سؤال، به طور جدّی در برابرش قد كشیده و وی را به تأمّل وا داشته است. او برای یافتن پاسخ، به متون حدیثی و تاریخی بازگشته، كه سیر و سلوك او در منابع، نتیجه ای بسیار خواندنی به دست داده است. او در فصل سوم از باب دوم كتابش به بیان نتیجه گیریِ مطالعه خود پرداخته است كه گزیده آن، چنین است:

- صحابه بسیار اندك سؤال می كردند و آنچه را می شنیدند، كم تر روایت می نمودند.

- آنان به منع تدوین و نشر حدیث، همّت گماشتند و افزون بر آن، حقایق بسیار اندكی از پیامبر خدا دریافتند. آنان خود تصریح كرده اند كه دلْ مشغولی های بسیار و گشت و گذارهای فراوان در بازار، آنان را از فراگیری سنّت و حقایق آن، باز داشته است.[4].

- صحابه در نقل ها بسیار اشتباه می كردند. گاه فقط بخشی از حدیث را نقل می كردند و گاه، سخن دیگران را به پیامبر خدا نسبت می دادند. گاه نیز آنچه را فرا گرفته بودند، فراموش می كردند (كه خود بدین نكته تصریح كرده اند) و گاه، به خطا پاسخ می گفتند و با تذكّر دیگران، حق را باز می یافتند. برخی از صحابه، به تصریح آیات قرآنی، به نفاق گراییدند و برخی سر از ارتداد در آوردند. نیز بر اساس نصوص (متون) منقول در صحیحین، به گفته پیامبر خدا، برخی از آنان، هیمه آتش اند و....

آیا با این همه، می توان پنداشت كه پیامبر خدا مرجعیّت فكری و زعامت سیاسی و تفسیر آیین و كتاب آسمانی را به چنین كسانی وا نهاده است؟[5].

بدین سان، نباید تردید كرد كه «وا نهادن امور به امّت و یا نخبگان(!) آنان» و «مرجع قرار دادن صحابه» عنوانی است كه در گذرگاه تاریخ، برای توجیه رویدادهای تلخِ روی داده پس از پیامبر خدا ساخته شده است؛ عنوانی كه ریشه در هیچ یك از متون رسیده از پیامبر خدا ندارد.

بدین ترتیب، این فرض نیز بی اعتبار می شود.









    1. الطبقات الكبری:343/3.
    2. ُسد الغابة:1892/383/2.
    3. چنین است كه مؤلّفان اسلامی ای كه در باب نظام حكومت قلم زده اند و برای پس از پیامبرصلی الله علیه وآله نص (تصریح پیامبر خدا) را منتفی دانسته اند، با تمام كوشش، باز هم برای نظام شورایی مورد اعتقاد خویش، نصوصی را از پیامبرصلی الله علیه وآله نیافته اند و حتّی آنچه بدان استناد كرده اند، نیز مواردی است كه هرگز با این دیدگاه، همسویی ندارد. ر. ك:النظریّات السیاسیّة الإسلامیّة، فقه الشوری والاستشارة، توفیق الشاوی، الشوری وأثرها فی الدیمقراطیة، اسماعیل الأنصاری.
    4. صحیح البخاری:6920/2676/6.
    5. ر. ك:و ركبت السفینة، 236 - 189.